داستان مولای ما ابراهیم علیه السلام و محل تولد مولای ما ابراهیم

خالد فکری
2023-08-05T16:08:40+03:00
قصص الانبیاء
خالد فکریبررسی شده توسط: مصطفی28 اکتبر 2016آخرین به روز رسانی: 9 ماه پیش

sayidona_682779642

داستان هایی از پیامبران صلی الله علیه و آله و سلمداستان استاد ما ابراهیم درود بر او ستایش خدای نخستین و آخرین است که رسولان را فرستاد و کتابها را نازل کرد و بر همه خلق حجت برپا کرد. درود و سلام بر مولای اول و آخر محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله و سلم و بر برادرانش و انبیا و رسولان و بر آل و اصحابش و درود و رحمت بر او باد. تا روز قیامت

مقدمه ای بر سرگذشت انبیا

قصص انبیا برای صاحبان عقل، برای اهل نهی، پند و اندرزی است، خداوند متعال می فرماید: «در قصص آنها برای خردمندان عبرت بود.
در داستانهایشان هدایت و نور است و در داستانهایشان سرگرمی برای مؤمنان و تقویت عزم آنان است و در آن آموختن صبر و تحمل زیان در راه دعوت به سوی خداست و در آن چیزی است که پیامبران دارای اخلاق عالی بودند. و حسن خلق نزد پروردگارشان و با پیروانشان، و شدت تقوایشان و عبادت نیکشان نسبت به پروردگارشان در آن است، و در آن نصرت خدا بر پیامبران و پیامبرانش است و آنان را ناامید نکند. عاقبت به خیر برای آنان است و عاقبت بد برای آنان که با آنان دشمنی می کنند و از آنان منحرف می شوند.

و در این کتاب از سرگذشت انبیای خود نقل کرده‌ایم تا آنان را در نظر بگیریم و از آنان سرمشق بگیریم، زیرا آنان بهترین الگوها و بهترین الگوها هستند.

داستان مولای ما ابراهیم علیه السلام

ابراهیم کجا به دنیا آمد؟

  • پدر ابراهیم تراح است و دهمین درخت شجره نوح است و سه پسر به نام های ابراهیم، ​​ناهور و هاران پدر حضرت لوط به دنیا آورد.
    در برخی از روایات آمده است که ابراهیم در حران به دنیا آمد، اما بیشتر روایات تاریخی حاکی از آن است که او در اور، نزدیک بابل، در زمان سلطنت نمرود بن کنعان به دنیا آمده است. که همگی به دوره 2324-1850 قبل از میلاد محدود می شوند. م، جایی که محققان بر این باورند که روایات باستانی به 50 تا 60 سال می رسد [12] و بر اساس روایت تورات، ابراهیم در سال 1900 قبل از میلاد متولد شد. م که قدیمی ترین منبع تاریخی در این مورد است

داستان استاد ما ابراهیم

  • خداوند ابراهیم علیه السلام را در جوانی هدایت داد، چنانکه پروردگار سبحان فرمود: {و ما ابراهیم را پیش از این هدایت کردیم و از او آگاه بودیم}.
    و چون پروردگارش او را برگزید، پدرش را خواند، زیرا او در دعوتش سزاوارترین و سزاوارترین مردم بود و پدرش طرفدار عبادت بتها بود. 41)يَاأَبَتِ إِنِّي قَدْ جَاءَنِي مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْنِي أَهْدِكَ صِرَاطًا سَوِيًّا(42)يَاأَبَتِ لَا تَعْبُدِ الشَّيْطَانَ إِنَّ الشَّيْطَانَ كَانَ لِلرَّحْمَنِ عَصِيًّا(43)يَاأَبَتِ إِنِّي أَخَافُ أَنْ يَمَسَّكَ عَذَابٌ مِنَ الرَّحْمَنِ فَتَكُونَ Satan has a guardian (44)} (45) .
  • بنگرید که چگونه ابراهیم به پدرش توضیح داد که این بت ها نه می شنوند و نه می بینند، پس چگونه می توانند به عبادت خود سود ببرند، در حالی که به نفع خود نیستند، سپس به پدرش گفت که هدایت و دانش از جانب پروردگارش به او رسیده است، پس مباد. از پذیرفتن حق بازدار، زیرا من از تو کوچکترم، اما پدرش او را سرزنش و نهی کرد و با او سخت گفت، پس به او گفت: آیا از خدایان من دوری ای ابراهیم؟ تو دست بردار، تو را سنگسار می کنم و مدتی طولانی رها می کنم.» (46)} سپس ابراهیم علیه السلام به او گفت: «سلام بر تو، از من برای تو آمرزش می خواهم». پروردگارا.چون او به من مشتاق بود» (2). ابراهیم علیه السلام امیدوار بود که خداوند به پدرش رحمت کند تا او در امان بماند، اما چون پدرش او را از پیروی حق باز داشت و ابراهیم بر پدرش تأسف خورد، او را انکار کرد، زیرا او مردی بود. کافر، پس خداوند در این باره به ما گفت: او دشمن خداست او را از خود دور کن، همانا ابراهیم لجوج و بردبار است.}(3).
  • بخاری در صحیح خود از حدیث ابوهریره روایت کرده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: (ابراهیم در قیامت پدرش آذر را ملاقات می کند و در صورت آذر وصیت می کند). خاك و خاك باش، پس ابراهيم به او مي گويد: مگر به تو نگفتم كه مرا نافرماني نكن، رسواي من در روزي كه برانگيخته مي شوند، پس چه ننگي از دورترين پدرم، پس خداوند متعال مي فرمايد: «بهشت را بر کافران حرام کردم.» سپس گفته می‌شود: «ای ابراهیم، ​​آنچه زیر پایت است».
  • ابراهیم ، صلح بر او ، تماس خود را گسترش داد ، بنابراین او قوم خود را احضار کرد و با آنها بحث کرد و حقیقت را از دروغگویی برای آنها روشن کرد. نیمرود از جمله کسانی بود که در این زمینه با او بحث می کرد. خداوند آن بحث را برای ما در کتاب خود روایت می کرد ، و او متعال گفت: {آیا کسی را که با ابراهیم در مورد پروردگار خود مشاجره کرده است ، ندیده اید که خداوند پادشاهی را به او داده است وقتی گفت: ابراهیم پروردگار من است ، که زندگی می کند و باعث مرگ می شود. او گفت: "من می دهم ابراهیم گفت: "در واقع ، خداوند خورشید را از شرق می آورد ، بنابراین آن را از غرب بیاورید و آن را بیاورید." هنگامی که آن پادشاه ، نیمرود ، متکبر و متکبر بود و الوهیت را ادعا می کرد و او به مردگان می بخشد ، ابراهیم ، صلح بر او ، با استدلال به او آمد که نتوانست پاسخی پیدا کند. این به دلیل فیض خدا بود و احسان به اولیای خود.
  • و اما قوم ابراهیم چون از او روی برگرداندند، خدایانشان را تهدید کرد. وقتی پدرش او را برای شرکت در جشنشان دعوت کرد، از اینکه با آنها بیرون رفت عذرخواهی کرد و گفت: برای رسیدن به هدفی که می‌خواست، {بیمارم}، و هنگامی که برای جشن خود بیرون رفتند، نزد بت‌ها آمد و با آنها سخن گفت و آنها را مسخره کرد: {پس گفت: آیا نمی خورید؟(91) شما را چه شده که نمی توانید صحبت کنید؟(92)}(6). سپس شروع کرد به ضربه زدن و شکستن آن تا اینکه به بزرگتر رسید و تبر را بر او گذاشت. هنگامی که مردم از عید خود آمدند و دیدند چه بر سر خدایانشان آمده است، با عجله نزد ابراهیم آمدند، چون می دانستند که خدایان آنها را مسخره کرده و آنها را تهدید می کند، از او پرسیدند: «ای ابراهیم، ​​با خدایان ما چنین کردی. (62) گفت: «بلكه بزرگترين آنها اين كار را كرد، پس از آنها بپرس.» اگر سخن مى‏گفتند (63) به سوى خود باز مى‏گردند و مى‏گويند: «به راستى كه شما ستمكاريد» (64) ابراهیم علیه السلام آنان را به حجت واداشت و آنان خود را متهم به ظلم کردند سپس به کفر و گمراهی و جهل و سبکی خود بازگشتند: {آنگاه بر سرهای خود افکنده شدند، همانا تو بدان که این مردم سخن نمی گویند.(65)} سپس ابراهیم علیه السلام گفت: «آیا غیر خدا را می پرستید که به شما سودی نمی دهد» (66) برای شما و آنچه غیر خدا می پرستید چگونه است. آیا نمی فهمی؟(67) پس خواستند بر ابراهیم حمله کنند و او را مجازات کنند، {گفتند: اگر هستی او را بسوزان و خدایان خود را یاری کن.(68)} ولی خداوند از دوستان خود حمایت می کند و فرستادگانش را از شر آنها نجات می دهد. مکر کافران را [گفتیم: ای آتش، خنکی و سلامت باش.» بر ضد ابراهیم (69) و آنان برای او مکر کردند، پس آنان را زیانکاران قرار دادیم.» (1).
  • سپس پس از آنکه خداوند ابراهیم علیه السلام را از مکر کفار نجات داد، به همراه همسرش ساره و برادرزاده اش لوط علیه السلام به سرزمین شام هجرت کرد و به سوی سرزمین شام رفت. مصر، و برای او و همسرش با پادشاهش مصیبت پیش آمد، ولی خداوند صلح داد، روستایی است که در آن پادشاه پادشاهان یا ظالمی از ظالمان است، پس گفته شد که ابراهیم با زنی وارد شد که از بهترین زنان است، پس نزد او فرستاد: «ای ابراهیم، ​​این با تو کیست؟» گفت: «خواهرم.» سپس نزد او بازگشت و گفت: «گفتار مرا انکار مکن، زیرا گفتم: آنها که تو خواهر من هستی پس او در مقابل او ایستاد و او وضو گرفت و نماز خواند و گفت: خدایا اگر به تو و رسولت ایمان آوردم و عفتم را جز بر شوهرم حفظ کردم، پس نگذار کافر بر من چیره شد، پس خود را پوشاند تا با پای خود بدود.
  • گفت خدایا اگر بمیرد گفته می شود که او را کشت، پس بفرست، سپس به سوی او برخاست، من او را کشتم، پس فرستاد دوم یا سوم، و گفت: به خدا سوگند تو. برای من جز شیطان نفرستاده، او را نزد ابراهیم برگردان و به او پاداش بده.» پس نزد ابراهیم علیه السلام بازگشت و گفت: احساس کردم خداوند کافر را سرکوب کرده و به بنده اش خدمت کرده است. (2)
  • سپس ابراهیم و همسرش ساره و لوط علیهم السلام به سرزمین اورشلیم بازگشتند و لوط علیه السلام به شهر سدوم نازل شد و خداوند پیامبری برای او فرستاد که مردم را به سوی بیت المقدس فرا می خواند. دین خدا
    و چون ساره عقیم شد و زایمان نکرد، هاجر شوهرش ابراهیم را داد تا خداوند از او فرزندی به او عطا کند و چنین شد و اسماعیل متولد شد. خانه‌ای در دوحه بالای زمزم بالای مسجد بود و در آن زمان در مکه کسی نبود و آب در آن نبود، پس آنها را در آنجا گذاشت و کیسه‌ای خرما و پوست آب در آن گذاشت. و هیچ، بارها این را به او گفت و او را وادار کرد که به او نگاه نکند، پس به او گفت: «آیا خدایی که تو را به این کار امر کرده است؟» گفت: آری، در بیت الحرمه تو زراعت نشده است، تا اینکه رسیدند. در سن شکرگزاری، ام اسماعیل، اسماعیل را شیر داد و از آن آب نوشید، تا آن‌جا که آب از پوستش تمام شد، تشنه شد و پسرش تشنه شد. در دره ای نگاه می کنی کسی را می بینی ولی کسی را ندیدی پس از صفا فرود آمد تا وقتی به دره رسید انتهای سپر خود را برافراشت و آن گاه چنان که انسان می کوشد کوشید تا اینکه از دره گذشت، سپس به مروه رسید.
  • پس بر آن ایستاد و نگاه کرد، آیا کسی را دید، ولی کسی را ندید، پس هفت بار این کار را کرد، ابن عباس گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: پس این کار مردم است. نزاع بین آنها در محل زمزم پس با پاشنه خود جست و جو کرد یا با بال خود گفت تا آب ظاهر شد پس شروع کرد به شستن و با دست چنین گفت و آب را در آب خود ریخت. قوطی کنسرو، و پس از آن حباب زد. گفت زمزم چشمه معینی بود، پس نوشید و به فرزندش شیر داد، پس پادشاه به او گفت: از گم شدن نترس، زیرا اینجاست خانه خدایی که این پسر و پدرش آن را خواهند ساخت و خداوند اهل آن را ضایع نمی کند و خانه از روی زمین مانند تپه ای بلند بود خانه ای از کسانی که آنها را در راه کادا کشیدند پس در در قعر مکه، پرنده ای را دیدند که زوزه می کشید، گفتند: این پرنده برای عهد ما در این وادی بر روی آب می چرخد ​​و آبی در آن نیست. بله ولی حق آب نداری گفتند بله
  • ابن عباس می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: پس فهمید که ام اسماعیل و او مردم را دوست دارد، پس فرود آمدند و نزد خانواده هایشان فرستادند و تا اگر مردمی باشند، نزد آنان ماندند. از آیات در میان آنها بود و پسر بزرگ شد و عربی را از آنها و خودشان آموخت و چون بزرگ شد آنها را تحسین کردند اسماعیل به ملکش نگاه کرد ولی اسماعیل را نیافت پس از همسرش درباره او پرسید گفت به دنبال ما بیرون رفت، سپس از او در مورد زندگی و نحوه زندگی آنها پرسید و او گفت: "ما انسان هستیم، در مصیبت و سختی هستیم." از او شکایت کردم و او گفت: "اگر شوهرت می آید، درود بر او بخوان و بگو که در خانه اش را عوض کند. چگونه زندگی می کردیم، به او گفتم که در سختی و سختی هستم.» گفت: «آیا به تو توصیه ای کرده است؟» گفت: «آری، به من دستور داد که درود بر تو بخوانم و بگویم: «آستانت را عوض کن. گفت: این پدر من است و به من دستور داد که از تو جدا شوم، پس از آن که او را نیافت، نزد آنان آمد، پس نزد همسرش رفت و از او درباره او پرسید و زن گفت بیرون رفت. در جستجوی ما گفت: حالت چطور است و از او از حال و روزشان پرسید، گفت: حالمان خوب و فراوان است و خدا را حمد کرد. ژامبون و آب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «وَ لَمْ أَحَبُّهُمْ یَوْمَا لَهُمْ لَمْ تَعْلَهُمْ» فرمود: «کسی با آنها خلوت نمی کند». مگر در مکه جز اینکه با او موافق نیستند.» گفت: «اگر شوهرت آمد، بر او درود بخوان و بگو در خانه اش را درست کند.» سپس چون اسماعیل آمد، گفت: «کسی نزد تو آمده است؟ گفت آری، شیخی خوش قیافه نزد ما آمد و او را مدح کرد، پس از من درباره تو پرسید، پس به او گفتم، پس از من پرسید که چگونه زندگی می کنیم و من به او گفتم که حالم خوب است.
  • و چون خداوند خواست ابراهیم علیه السلام را بیازماید، او را امر کرد که فرزندش را ذبح کند و اسماعیل علیه السلام امری بود و ابراهیم امری بزرگ بود، خداوند متعال فرمود: {و چون زمان فرا رسید. با او رسید و گفت: پسرم، در خواب می بینم که تو را ذبح می کنم، پس ببین چه می بینی. (102) پس چون اسلام را تسليم كردند، پيشاني خود را فرو افكند (103) و او را صدا زديم كه اي ابراهيم (104) تو رؤيا را تصديق كردي، ما نيز چنين خواهيم كرد. انجام دهید.» ای نیکوکاران (105) همانا این امتحان آشکار است (106) و او را با قربانی بزرگی فدیه دادیم (107)} (1) . به ابراهیم دستور داده شد كه پسرش را در بینایی كه در خواب خود دید ، ذبح كند و دید پیامبران وحی بود ، بنابراین او با پسرش اسماعیل در مورد آن صحبت كرد و اسماعیل با گفتن گفت: آنچه به شما دستور داده می شود ، پس او انجام دهید ادامه داد و گفت: شما مرا پیدا خواهید کرد ، خدای مایل ، در بین بیمار ، و اسماعیل به سخنان و وعده های او صادق بود ، و به همین دلیل خدا او را در سوره مریم ستود که او به قول خود صادق است. سپس موضع ابراهیم در پس از آنكه كودك به عنوان یك بزرگسالی به او رسید ، پسرش را ذبح كرد و كودك به سن مردان رسید ، با عشق بزرگی در قلب كه خداوند در قلب خلقت برای فرزندان خود ایجاد كرد.
  • اما اطاعت از خدا و عشق به خدا بالاتر از همه محبت بود، پس ابراهیم فرمان خدا را اجابت کرد و اسماعیل پیشانی خود را خم کرد، گفته شد: ابراهیم روی اسماعیل را به زمین گذاشت و خواست او را از پشت سر ذبح کند که وقتی پسرش را ذبح کرد، چهره او را نمی دید. سپس او را نامیدند و بزرگ شد و پسر به شهادت شهادت داد، پس آسودگی از جانب خداوند رحمان آمد و فدیه برای اسماعیل با ذبح بزرگ، قوچی فرستاده شده از سوی خداوند متعال به عنوان فدیه برای اسماعیل علیه السلام انجام شد. بر او و ابراهیم علیه السلام به مرتبه احسانی که بالاتر از مرتبه محبت است نایل شد، همچنان که پیامبر ما محمد صلی الله علیه و آله و سلم به آن رسید و درود خدا بر او باد.
  • و از رحمت خداوند نسبت به ابراهیم و همسرش ساره این است که خداوند با وجود کهولت سن و ناباروری فرزندانی به ایشان عطا کرد و این از لطف و رحمت خداوند نسبت به ایشان است. خداوند متعال فرمود: {و همانا فرستادگان ما به سوی ابراهیم مژده آمدند، گفتند سلام، گفت: سلام، دیری نگذشت که گوساله لطیفی آورد (69) سپس چون دید. که دستشان به آن ها نمی رسید، از آنها بدش می آمد و از آنها بیشتر می ترسید، گفتند: نترسید، ما به سوی قوم لوط مبعوث شدیم (70) و همسرش ایستاده بود و می خندید، پس ما هم می خندیدیم. او را به اسحاق و اسحاق یعقوب مژده داد (71) گفت: وای بر من، آیا در پیری زایمان کنم و این شوهر من است که پیر شده است، همانا این چیز عجیبی است (72). ) گفتند: «آیا از فرمان خدا رحمت خدا تعجب می کنید؟» و درود او بر شما اهل بیت، همانا او ستوده و منزه است (73)} (2). ساره اسحاق را که پیر و نازا بود به دنیا آورد و خداوند او را نبی قرار داد و او از اولاد اسحاق یعقوب پیامبر اکرم بود.
  • سپس خداوند به پیامبر و دوستش ابراهیم علیه السلام دستور داد که خانه ای در مکه بسازد. ابن عباس گفت: (. ابراهیم گفت یا اسماعیل خداوند مرا به کاری امر کرده است.» گفت: «پس آنچه را که پروردگارت به تو امر کرده است انجام بده.» گفت: «و مرا یاری می کنی.» «و من تو را یاری می‌کنم.» گفت: «خداوند به من دستور داده که در اینجا خانه‌ای بسازم.» به تپه‌ای که اطراف آن بلند بود اشاره کرد و گفت: «سپس پایه‌های خانه را بلند کردند و اسماعیل شروع کرد. تا سنگ بیاورد.» و ابراهیم ساخت تا وقتی بنا برپا شد، این سنگ را آورد و برای او گذاشت، پس در حال ساختن بر آن ایستاد و اسماعیل سنگها را به او داد و گفتند: پروردگارا! از ما بپذیر، همانا تو شنوا و دانی.» گفت: «پس شروع به ساختن کردند تا دور خانه حلقه زدند و گفتند: «پروردگارا، از ما بپذیر، همانا تو همه هستی. شنوا و دانا.» (3)
  • خداوند متعال فرمود: {و آنگاه که ابراهیم پایه های خانه را برافراشت و اسماعیل، فرزندان ما امتی تسلیم تو هستند و آداب ما را به ما نشان ده و توبه ما را بپذیر، همانا تو پذیرنده و مهربانی. 127)پروردگارا، و در میان آنها رسولی از خودشان بفرست که بر آنها بخواند، آمد و به آنها کتاب و حکمت آموخت و آنها را پاکیزه کرد، همانا تو مقتدر و حکیمی هستی (128)} 129). ستایش خدا.
خالد فکری

10 سال است که در زمینه مدیریت وب سایت، نگارش محتوا و تصحیح مطالب فعالیت می کنم. من در بهبود تجربه کاربر و تجزیه و تحلیل رفتار بازدیدکنندگان تجربه دارم.

پیام بگذارید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.قسمتهای اجباری با نشان داده می شوند *