جوک های بسیار خنده دار که خیلی ها ندیده اند و تصاویر جوک

مصطفی شعبان
2023-08-06T22:15:37+03:00
لطیفه های خنده دار
مصطفی شعبانبررسی شده توسط: مصطفی شعبان30 دسامبر 2016آخرین به روز رسانی: 9 ماه پیش

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار
جوک های خنده دار مرگ از خنده عکس جوک
  • احمق و چهارچشمی فلافل سرخ می کنند.. چشم چلیپا فلافل را با روغن می اندازد.. .
  • مردی مزرعه هویج داشت که چند خرگوش در اطرافش بود، هر روز از خواب بیدار می شد و هویج پیدا نمی کرد.    صاحب مزرعه را ناراحت کرد و تمام دندان های خرگوش ها را شکست.   روز بعد، هویج پیدا نکرد. ... گردن خرگوش را گرفت و گفت: «کجا او را کشتی؟» بلند شد و گفت: «آن را کثیف کردیم و کثیفش کردیم.»
  • یک بار، یک گوینده به استراحت آمد. خوابگاه شارژی
  • یکی بولدوزرش را می پوشد، بنابراین از دوستش می پرسد که آیا آن را اصلاح کرده است؟ با محمد گفت نه.
  • یک بار، یک آپارتمان اجاره ای خریدم.   برای نگه داشتن شیر آجر به دیوار می اندازم.
  • زنی به شیخی زنگ زد و گفت: آیا آوازهای نانسی عجرم حرام است؟ به او گفت: باز چه می گویی اینطوری!
  • پسر مفتی جمهوری قرار بود برای دانشکده افسری اقدام کند که وقتی برگشت به پدرش گفت: ای بابا از من می پرسند که آنالیز مواد مخدر! گفت و پولش را پسر، برایت تحلیل می کنیم.
  • یک بار سعیدی شب هنگام خواب تلویزیون را روشن کرد تا پخش کننده را تماشا کند.
  • احمقی در ماه رمضان از شیخی می پرسد، می گویند: آیا بیده در ماه رمضان افطار می کند شیخ؟ شیخ گفت نه پسرم البته! احمقانه گفتند امروز از آن نوشیده ام. 
  • یک بار به طور مصنوعی عطسه کرد... گفت: برایم چای بیاور.
  • مهندسي تصميم گرفت كارش را ترك كند.. همان طور كه ​​راه مي رفت گفت: «من يك مستطيل هستم.» 
  • او از شوهرش 4000 پوند خواست تا عمل کش معده را انجام دهد... 30 پوند به او داد و به او گفت برای آشپزخانه قفل بیاور! 
  • ساعده از شوخی هایی که در مورد آنها گفته می شد عصبانی بودند و برای اینکه ثابت کنند چقدر باهوش هستند تصمیم گرفتند آزمایشی انجام دهند. هوش عالی برای آنها ... بنابراین XNUMX نفر از آنها انتخاب شدند و از باهوش ترین آنها بودند. .    سوال اول این بود: چی؟چیزی که روی پا میپوشیم و رنگش مشکی، پس اولی جواب داد: چکمه... سوال دوم: چیزی که روی پا میپوشیم چیست و چه رنگی است؟ فرزند پسر؟ دومی پاسخ داد: ساقه... سوال سوم: چیز سفید و گردی که از مرغ می گیریم چیست؟ سومی پاسخ داد: آیا توری است؟ به او گفته شد: «نه.» گفت: «پس این دمپایی است.» ‫‪‬‬‫ 
  • یک بار احمق بود و نمی خواست به مدرسه برود، پدرش به او گفت: چرا نمی خواهی به مدرسه بروی؟ راستی بابا معلم به من میگه من احمقم و نمیفهمم! گفتند خوب من با تو به مدرسه می روم و معلم را می بینم. مهم این است که ابوالواد به مدرسه رفته و به لام گفته است. ? معلم گفت: «به شما ثابت می‌کنم که پسرتان احمق است.» معلم رفت و به بچه‌ها گفت: «بروید و من را در دفتر ببینید.» نذیر و تعالی... پسر وجیه رفت و گفت: او در دفتر نذیر نیست!» ابوالود رفت و گفت: من او را در دفتر سرپرستی نیافتم، پس برو در صحن ببینش!

شوخی ها با خنده عطسه میکنی، حالا ببین

لطیفه های خنده دار
لطیفه های خنده دار
  • یک بار یک پلیس امید مرکزی را خراش داد.
  • مهشیش دوست دخترش از دستش ناراحت بود چون می‌خواست راضیش کند..   معشوقه قدیمی‌اش رفت او را بیاورد و گفت سورپرایز است. 
  • همسرش از او پرسید چرا گریه می کنی؟ او گفت من در خواب دیدم که ملکه زیبایی می خواهد تو را بکشد و مرا بگیرد! بهش گفت آروم باش این فقط یه خواب بود؟! او پاسخ داد که من گریه می کنم چون خواب است! 
  • همسر کوتاه قد خود را چگونه تنبیه می کنید؟! آرایش او را بالای کمد بگذارید. 
  • مهشاش مادربزرگش را دید که روی دستانش حنا می کشد... به او گفت خدا کمکش کند دستت زنگ زد. 
  • رویاها آواز می خوانند روزها و بدشانسی! شانس او ​​پاسخ من است و او حلقه ای به دست دارد که من و خانواده ام را به لندن سفر می کند! 
  • دزد وارد اتاق خواب شد و در حالی که همسرش خواب بود همه وسایل را دزدید! پلیس از او پرسید چطور شنیدی؟! گفت من شنیدم اما فکر کردم شوهرم است ترسیدم بیدار شوم و او به من گفت شام بخورم.
  • از شوهرش پرسیدم عشقم فرق من با نانسی عجرم چیست؟ گفت فرقی نمی کند کشیده شده است و شما خط خطی می کنید. 
  • مرد عاشق با نامزدش (که سفید پوست است و چشمان سبز دارد) معاشقه می کند... به او گفت: آه شیرین ترین غذای برنج با نخودی که تا به حال دیده ام! 
  • یکی از سر کار برگشت و دید خونه در حال سوختن بود.. بار اول وارد شد و دخترش رو بیرون آورد... بعد رفت داخل و زنش رو بیرون آورد... و بعد رفت داخل و خالی رفت... و دوباره وارد شد و خالی ماند... به او گفتند می خواهی چه کار کنی؟! با دل مادرشوهرم گفت. 
  • مصری کیست؟ او موجود زنده ای است که در سطح بین المللی دوستش دارند...
  • در جوانی در مسجد کنارم قرآن را حفظ می کردم و راستش معلم بودم مهم این است که در سطح مدیریت وارد مسابقه ای شدم و برنده شدم... آنها مرا به استانداری اسماعیلیه ارتقا دادند و من هم در آن پیروز شدم.    مهم این است که اداره مسجد به من اطلاع داد که از سوی فرماندار، فرمانده ارتش دوم و رهبران کل استان مورد تجلیل قرار خواهم گرفت. در بزرگترین مسجد اسماعیلیه.. . مادرم که خدایش غروب بخیر کند، برایم ست جدیدی برای این افتخار آورد... و به راستی که روز مورد انتظار فرا رسید و من به افتخار رفتم و همچنان از خانه بیرون آمدم و پوشیدم. ادکلن و از زهکشی پایین رفت و چشمانت فقط نور را می دید..   من در یک جای سیاه سیاه پوش بودم. مهم این است که مردم مرا بیرون آوردند. از بک پورت..   اتفاقاً یک فواره کار می کرد، مادرم. مرا در آن انداخت و از من محافظت کرد، زیرا مجالی نبود که برگردم و لباس‌هایم را عوض کنم... همین که وارد مسجد شدم، مردم سوراخ‌های بینی‌شان را بستند و من با خودم احمقانه رفتار کردم.

اینجا را کلیک کنید و جالب ترین جوک های خنده دار 2019 را تماشا کنید

بهترین جوک های خنده دار

بهترین جوک های خنده دار
بهترین جوک های خنده دار
  • مورچه ای خود را در آینه دید... گفت: این گم شدن وسط برای مورچه است.
  • احمق زنگ زد به رستوران گفت شام خوردی؟ آنها چه گفتند؟ او گفت: "چرا مرا دعوت نکردی؟"
  • مورچه ای آب توت فرنگی را دید و گفت: اوه، بالاخره دریای سرخ را دیدم.
  • دو احمقی که تنها راه می‌رفتند... با یکی که وسط راه می‌رفت دعوا کردند.
  • پارس سگ در حمله عصبی، چرا؟ به کسی که می شنید پارس می کرد.
  • روستایی زنش را طلاق داد.. به او گفت: ناراحتی؟!
  • احمقی که کلمه "ناگهان" را تازه یاد گرفته بود وارد خواربارفروشی شد... او گفت: به من پپسی و ناگهان میریندا بده.
  • یک متخصص اطفال با یک متخصص اطفال ازدواج کرد.. در مجله میکی خبر ازدواجشان را دادند.
  • مهشیش ماشینش را دید... یکی جلویش را گرفت و گفت: داماد همراهت داری؟ گفت: آری به خدا قسم.
  • مهشیش تابلویی دید که روی آن مزرعه گاو نوشته شده بود... از چوپان پرسید: چگونه گاو پرورش می دهی؟ او پاسخ داد که شکر می پاشیم و گاوها روی آن جمع می شوند! سنگر رفت و کف خانه را شکر پاشید و مورچه ها روی آن جمع شدند... روز دوم که آن را دید گفت: ای چشمانم به گاوها که جوان بودند. 
  • یه احمقی یه رسیور خریده رفت پیش مادرش و بهش گفت رسیور گرفتم اون بهش گفت پول رو از کجا آوردی؟ گفت تلویزیون را فروختم. 
  • مهشیش رفت پیش یه دکتر سودانی چک کرد که بهش گفت تو ریه زردچوبه داری... اون گفت برگرد و ممکنه نانسی رو تو کبد پیدا کنی. 
  • یکی از همسرش را ربودند و کسی که او را ربوده بود باج می‌خواست و او انگشت زنش را به شوهرش فروخت تا او را تهدید کند... اول تایید خواهد کرد!» 
  • یکی از شوهرش می پرسد چه پیام هایی در گوشی شما وجود دارد؟ گفت این از مبینیل است... به او گفت مبینیل به تو می گوید کجا و کی همدیگر را ببینیم؟! گفت: آخه من قرض گیرم و پولشون رو میخوایم؟ 
  • شخصی که بر سر دفن نشسته بود، از همراهش پرسید: عزاداری می کنی؟ گفت نه، من دیزل هستم.

اینجا را کلیک کنید و خنده دار ترین جوک های مصری را در تاریخ امروز تماشا کنید

شوخی خنده دار سعودی

جوک های خنده دار کوتاه طنز و سرگرمی را پخش می کند تا زیبایی را به زندگی بیافزاید، بدون خنده روزها تاریک می شود و شیرینی آن را نمی توانی حس کرد مگر با لبخندی که خستگی تمام روز را با آن هدر می دهد. اینجا نقش جوک های رد و بدل شده توسط دوستان و عزیزان که با آن خنده طنین انداز می شود و دل ها را شاد می کند.

جوک های خنده دار سعودی

عربستان سعودی با لبخند جذاب و طبیعت شادش متمایز است، که هنگام ملاقات با او باید تلاش کند تا لبخندی را بر روی صورت زیبای شما بکشد و در اینجا به شما کمک می کنیم تا با جوک های خنده دار بیشتری آشنا شوید، از جمله:

  • مردی سنگسار بود... پلیس او را گرفت و از او پرسید چرا چشمانت قرمز است؟ برای همیشه شارپ گفت شانی و من منسده .
  • یه نفر تو حموم پر شده، مادرش در می زند و می گوید برو و برو، گفت چپ کن.
  • مهشش سوار موزیک شد و به صاحب مغازه ای که داری، محمد عبده گفت، او هم به او گفت، باشه، بگذار ماشین را معطل کند.
  • پیرزنی وارد سواد شد و احمق علامت مساوی (=) را روی تابلو نوشت، آنگاه پیرمرد سفیه پرسید این علامت چیست؟ پیرزن گفت: این (11) چاپلوسی است.
  •  زنی بود که قرار بود با پسرش نامزد کند، عروس از او پرسید: پسرت سیگار می کشد؟ پیرزن گفت: به خدا من اینطور فکر نمی کنم، اما شاید وقتی مست است سیگار می کشد.
  • زنی به شوهرش می‌گوید: «راننده‌ای را که می‌خواهد من را دوبار سلاخی کند، بیرون می‌کنم.» او پاسخ داد: «به او فرصت دیگری بدهیم».

جوک های کوتاه شما از خنده خواهید مرد

بیشتر ما در وب جستجو می کنیم جوک های خنده دار مهشچین که شاید به نظر ما طنزآمیزتر از همه باشد و در اینجا بهترین پکیج جوک های کوتاه خنده دار را به شما پیشنهاد می کنیم، از جمله:

  • دو معتاد کنار یک آب انبار راه می رفتند که یکی از آنها سقوط کرده بود و دیگری در البزبوز - الحنفیه منتظر او بود.
  • دو مرد سنگسار که جلوی آینه نشسته بودند، اولی گفت: «برخیز و به کسانی که آنجا نشسته‌اند سلام برسان.» و وقتی آنها بلند شدند، دومی گفت: «بنشین، بنشین.»
  • یک نفر با سنگ نشسته بود و مردی در کلاس درس مرد دیگری را احاطه کرد. معلم به او گفت: "این یک جلسه است؟" گفت: نسخه اصلی وجود ندارد.
  • علف های هرز نشسته اند در چادر، گفتند ما کبریت نیاز داریم، یکی رفت و گفت من می آورم، بیرون آمد و وارد در دوم شد، گفت: بچه ها کبریت ندارید. گفتند: استراحت کن ماهی تن، یکی می فرستیم بیاید به تو بدهد.
  • هر بار که رعد و برق را دید یک سنگ است چرا لبخند زد؟ او فکر می کند یکی از او فیلم می گیرد.
  • مهشچین شام مندی درست کرد نواشف چرا؟ سوراخ مندی را گم کردند.
  • زن احمقی به خطوط زنگ زد، گفت سفر ریاض - بانکوک چقدر طول می کشد، یک لحظه به او گفت... گفت ممنون.

جوک های خنده دار کوتاه برای کودکان

ما اغلب از جوک های سنتی خسته می شویم و به دنبال شوخی های جدید می گردیم تا فرزندانمان را بخندانیم و مناسب سن آنها باشیم.در اینجا نقش جوک های خنده دار درباره مورچه ها مطرح می شود که عبارتند از:

  • تیم مورچه ها و فیل ها بازی کردند تیم مورچه ها برد مربی فیل ها گفت چرا باختی گفتند مورچه ها خشن بازی می کنند!!
  • مورچه ای که دنبال آمبولانس می دود، چرا؟ آیا می خواهید خون فیلی را که با مورچه ازدواج کرده است اهدا کنید؟ فیل در حال راه رفتن روی دیوار.
  • یک فیل و یک مورچه وارد یک دی جی شدند و بعد از چند ثانیه مورچه بیرون آمد و ناراحت شد. چون آهنگ می گفت احساس.
  • مورچه ای هست که از کوه پرید چرا؟؟؟ آیا می خواهید فیلم هندی بسازید؟
  • روزی روزگاری مورچه ای با فیل ازدواج کرد و فیل مرد، پس مورچه عمرش را صرف کندن قبر برای او کرد.
  • یک مورچه مرده در ساحل وجود دارد چرا: یک قربانی تایتانیک.

جوک های خنده دار مصری

مصری ها از زیباترین مردم جهان هستند. آنها ذاتاً شوخ طبع هستند. آنها دوست دارند جوک بگویند و از آنها لذت ببرند، به خصوص در جمع های خانوادگی و جمع دوستان. از بهترین جوک های مصری می توان به موارد زیر اشاره کرد:

  • عربستانی با مصری برای اصلاح وارد شد، هر چه می گوید اوکی است، می گوید قسم می خورم کوتاه نیامد، دوباره می تراشد.
  • آیا می دانید چرا عنطره بن شداد عاشق اندروید است؟! به دلیل قبیله برنامه ها
  • یک بار جازمجی مرد و می خواستند او را چهل ساله کنند، در جوانی او را چهل و دو ساله کردند.
  • یک بار یک مکزیکی از یک مصری در مورد کشورش شکایت کرد، او به عمو گفت که مردم ما در مکزیک نمی توانند تاکو پیدا کنند.

جوک خنده دار

جوک خنده دار
جوک خنده دار
  • یک دلیل وجود دارد که چرا ترافیک در سیگنال وجود دارد؟ با کلید گوشش را مالید.
  • وقتی او در اطراف بود، پدرش را در فرودگاه ملاقات کرد.    به جای اینکه پدرش کیسه را پر کند.
  • ماهشش با شرکت هواپیمایی تماس گرفت و گفت: پرواز جده - بانکوک چقدر طول می کشد؟ گفت: یه لحظه صبر کن.. گفت ممنون.
  • تفاوت بین کامپیوتر و پیت چیست؟ کامپیوتر یک کامپیوتر است و گودال یک کامپیوتر واقع شده است
  • کارشناس اینترنت پشت پسری... اسمش را دات کام گذاشت
  • یک بار مرد..   قسم خورد که هرگز آن را برنخواهد آورد
  • روزی آهنگری حمام کرد... زنگ زد
  • مردی از مصر علیا بود که نامزدش را از کوه پرت کرد و او مرد... به او گفت: پدر، طاقت شوخی ندارد!
  • یک بار، یک مرد مصر علیا مغز بزرگی داشت، او نمی توانست گالابیه را بردارد.
  • یک عجله ممکن است با کسی که عجله دارد ازدواج کند.    پسری از خود به جای گذاشتند که بهترین آنها نیست.
  • یک هندی دید که مردم گمراه می شوند... او رفت و کیسه زباله گذاشت و شروع به شوکه کردن مردم کرد.
  • یکی شنید که هویج برای بینایی مفید است.. هویج گرفت و نشست و به آن نگاه کرد.
  • در سطح خودم، در را روی انگشتش می بندم... در ورم کرده است.
  • عشق من در یک شب قرمز کار می کند.    اشتیاق به آتش در آپارتمان.
  • عربجی از خکری می پرسد تو پرنده آزاد هستی یا شاهین شاهین؟ او پاسخ داد: من توییتی هستم.
  • یکیشون سینکشو شکست... سینک رویش نصب کردند.
  • مست از مهشش بپرس عمرو دیاب برادر محمد فؤاد؟ جواب داد نه احمق شباهت اسمها.
  • فراش گفت جن لامپ راست می گوید من پول دارم... جن گفت شوخی می کند برو چای بیار!
  • یک شرکت کننده دیوانه در مسابقه سریعترین نقاشی... او یک نقطه کشید و گفت: این فیلی است که از دور می آید.
  • یه مورچه روی سینش بود... گفت آخه سنگینه!
  • رذل یکی را دید که در حال غرق شدن است و گفت: مرا نجات بده.
  • ماهششین یکی گفت باور کن ذهنم درگیره دومی گفت حتما گوشی تلفن است.

لطیفه های خنده دار خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی هم اکنون در یک سایت مصری تماشا کنید

  • نام وزیر ورزش اردن چیست؟ چای الفتابیل.
  • هاپتن مورچه در آهنربا چرا؟ وسیله نقلیه ارتودنسی
  • مستول در مادرش آتش گرفت... به او گفت: ای حجه روشن.
  • سنگسار او را در حال بازدید پول گرفتار کرد.    اسکناس 60 ریالی تقلبی پیدا کردند.
  • ترافیک کسایی رو که میگفت شماره جلو بود نه عقب؟! گفت طبیعیه، نزدیکه مثل آواک بشه!
  • معلمی به دانش آموزی گفت که کلمه "پشه" را تلفظ کند... او گفت "با" حرف اضافه است... و یکی از گروه آن را جایگزین کرد.
  • Stoned 2 شوکه شد، اولی مرد و دومی خفه شد.    سنگ خورده گفت: "ببین برادرت مرد، چیزی نگفت!"
  • مردی که سنگ خورده بود تو خیابون راه می‌رفت و یه گشتی رو دید... می‌خواست شک رو برطرف کنه، جلوی اونها رو گرفت و گفت: لومینا برای فروشه.
  • خکری با یک بسته دارو وارد شد... روزی که بسته قبلی را دید که سوزن داشت، گفت که با شیاف نمی آید.
  • مهشش به او گفت نظرت در مورد ازدواج زودهنگام چیست؟ گفت ساعت چند است؟
  • مهشش از برادرش می پرسد ساعت چند است؟ او گفت؟ گفت عجیبه، من نمی دانم اما پنج.
  • سنگ خورده ای داشت دیواری را رنگ می کرد، یکی گفت روزنامه زیرت بگذار، گفت: نه، طبیعی است.
  • جوجه ای که در خیابان می رقصید، خروسی را دید و گفت: پدر و مادری نداری که بزرگت کنند؟ او گفت دستگاه جوجه کشی ندارد.
  • هر سال یکی از دندان‌هایش به جز دندان‌های نیشش از دست می‌رفت... او برای کار درخواست داد و او را به عنوان سوراخ‌کن انتخاب کردند.
  • یک رذل با مادرش در بازار دعوا کرد... جسد از آنجا گذشت و گفت: او دوست من است.
  • کوتوله ای که با حرمتش در تعارض بود... از دستش ناراحت شدم، دمپایی اش را روی تلویزیون گذاشتم و رفتم.
  • در اتاق ریکاوری دو سوسک خوابیده بودند... از یکی پرسیدند، دیگری گفت، رید؟ گفت نه دمپایی.
  • دزد بدجنس وارد خانه ای شد که می خواست دزدی کند... پیرزنی را سرد پیدا کرد... کولر را روشن کرد.
  • گروه وارد رستوران تزگارد چرا؟ چون می خواهند عروس بخواهند.
  • مردی عرب با یک زن عرب ازدواج کرد.. یک پسر زیبا آوردند اعلیحضرت.
  • در کدام یک حرامزاده برادران خود را در پشت بام تعیین کرد چرا؟ یک رابطه سطحی بودن.

اینجا را کلیک کنید و جوک های مصری را تماشا کنید که از خنده می میرند

جوک های خیلی خنده دار

جوک های خیلی خنده دار
جوک های خیلی خنده دار
  • یک بار یک سوسک به شما گفت دو فیلم ترسناک بخرید، می دانید چیست: تبلیغات پیف پاف
  • افرادی سرحال هستند که با دکتر سخنرانی می نویسند و هر بار که تخته را پاک می کند، کاغذ را پاره می کنند.
  • مهشش از خود پرسید: آیا من ساعت دو تنها هستم یا ساعت دو تنها؟
  • موستال تابلویی را دید که ایستادن ممنوع بود
  • روزی روزگاری مردی قدبلند به بحرین رفت و دو مایو با خود برد
  • یکی به دوستش گفت اگر من بلد باشم برای همسرم آشپزی کنم، نصف کدو سبز را به تو می دهم؟ مولوخیا گفت
  • گوسفندی از گوسفندی می پرسد: چرا دو عید گذشت و تو را ذبح نکردند؟ گفت: الاغ با شناسنامه ثبت می شود
  • دو خروس در حال پر کردن قفس مرغ فردا صبح خروس اومد بیرون و گفت: کوکاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
  • پیرزنی هست که سواد را ترک کرد، چرا؟ خیفه انتصاب در قریه ها
  • یک پلیس او را متوقف کرد و گفت: «چرا کمربندت را نبستی؟» گفت: «حتی شلوار هم نپوشیدم».
  • یک هندی نامه ای خالی برای خانواده اش در هند فرستاده است چرا؟ لیسا چه ایکلمانم ها
  • حرومزاده ای که به mbc_fm زنگ زد، آهنگ پاپا فین را به همه کودکان یتیم تقدیم کرد.
  • مهشش زنگ زد یه رستوران گفت شام خوردی چی گفتند چرا دعوتمون نکردی؟
  • مرد سنگی لباسش را آویزان کرد و روی لباس نشست و گفت چه بلایی سرت آمده است
  • یکی عطر جورج کرداهی خرید و اسپری کرد یه سوال داشت
  • رذلی وجود دارد که او را به عنوان مدیر انجمن خیریه معلولان منصوب کرد، اولین روزی که در مسابقه پرش با نمایش به زمین نشست.
  • در احمقانه در مورد قند سیاه زخم ایمیل خود را شنیده است
  • یکی از مهشش پرسید و گفت این بانک روشن است و مهشش گفت تاریک نیست
  • وحید کریم با mbc_fm تماس گرفت و آهنگ "سر علینا" را خواست و آن را به همه شنوندگان تقدیم کرد.
  • چرا سنگ خورده جلوی پرده اتاقش نشسته است؟ منتظر شروع بازی هستیم ها ها
  • روستایی ماهی دعوت کرد به او گفتند مواظب باش خار می بینی گفت دمپایی نپوش
  • احمقی که الاغش را هدر می دهد به گورخری برخورد می کند می گوید: احمق لباس پوشیده است فکر می کند من او را نمی شناسم.
  • پیرزنی بالای پله ها خوابیده تا اگر بلند شد خوشش بیاید
  • پیرزنی روی گونه هایش زگیل رشد کرد و خوشحال بود که فکر می کرد این یک قرص آکنه است.
  • یک روستایی که پنج می کند، چرا می خواهد شماره پلاک پشتی را ببیند؟

اینجا را کلیک کنید و جوک های مصری بسیار سفت و سخت را تماشا کنید

جوک های خیلی خیلی خنده دار

شوخی های عربستانی
شوخی های عربستانی
  •  یکی از اهالی روستا به همسرش لطیفه ای گفت... او گفت: "ها، ها، او یک بازنده است."
  • یک بخیل خانه اش را آتش زدند... با آتش نشانی تماس گرفت و مست شد.
  • یک بار فکری به ذهنش رسید... هر روز شروع به آبیاری کرد.
  • روستایی یک ماشین خرید و به دیوار برخورد کرد... تا ببیند کیسه هوا درست است یا غلط
  • از او می پرسم آرزوی تو در زندگی چیست؟ گفت: شخصی را می بینم که تنها راه می رود
  • مگس درازی که در هوا پرواز می‌کند و می‌گوید: «برای عقاب بسط کن.»
  • یک بار برق گرفتارش شد... به او گفت: نه من
  • تنبلی در حین امتحان.. .قلم را انداخت زمین.. .کاغذ را تحویل داد
  • چرا یک خانه کاشی خسیس تماما مرمر است؟ چون اگر کوسه بیفتد صدایش را می شنود
  • مهشش پلیس رو گرفت و بهش گفت چرا چشمات قرمزه؟ شارپ ویمتو گفت و من مندده
  • کسی که خیلی به سلامتی خود وسواس دارد در مورد هزاره شنیده است..    رفت تا غذا بخورد.
  • مگس ها روی خرگوش می چرخند، چرا؟ یک شاهین در آن تسطیح شده است
  • زنان هندی به دنبال دزدی وارد خانه ای شدند... چیزی پیدا نکردند، آشپزخانه را تمیز کردند و رفتند.
  • اهالی روستا در حال یادگیری بستن قلاب بافی... چهار نفر از آنها جان باختند و حال شش نفر وخیم است.
  • یک روستایی خبر ربودن هواپیماها را شنید... او سوار قطار دمام شد و روح پدربزرگش را به او گفت.
  • یکی پولشو میذاشت تو بانک و هرشب از اونجا رد میشد و بوق میزد... تا نگهبان بیدار بشه.
  • ماهشش از تصادف 70 ماشین خبر داد... روزی که ترافیک آمد در کاروان با او برخورد کرد
  • یکی می خواست در بانک پول بگذارد که بانک را بسته دید، پول را گذاشت زیر در.
  • یک احمق یک مغازه بنزین باز کرد.    برای تبلیغ فروشگاه چهار سیلندر گاز را منفجر کرد.
  • سوسک را از سوپرمارکت لیسا ببینید چرا؟ عکس پدرش را روی پیف باف دید
  • مگسی به دخترش می گوید مگس و او جواب نمی دهد.
  • یکی خودش مسدود شده بود.    رفت پیش لوله کش
  • چرا گاو وارد زندان شد؟ او را در حال خوردن علف دیدند
  • مرد خسیسی که پدرش فوت کرد... با یک چشم برایش گریه کرد
  • یک نفر با موهای بلند ... آن را برای خیاط فرستاد تا کوتاه کند
  • در یک پول مخالی بالای سرش چرا؟ می خواهد به او سرمایه بدهد
  • لیسا یکی از پدرش و مادرش، چرا؟ آهن رزم در ازدواجشان
  • شوخی پشت در چرا؟ شرمنده

اینجا را کلیک کنید و جالب ترین جوک های 2019 را تماشا کنید

جوک های خنده دار جدید

جوک های خنده دار جدید
جوک های خنده دار جدید
  • ماشین ماها راضی عمل چرا؟ تحصیلاتش را تمام می کند
  • در یکی، چشمک را به یک واحد تبدیل می‌کنم.    خراش در ستون
  • دو دیوانه سوار موتور سیکلت شدند و شروع کردند به دعوا که چه کسی کنار پنجره بنشیند
  • مردی هست که پسرش موفق شد
  • یک نفر چشم دوخته می خواست خانه شان را رنگ کند... خانه همسایه شان را رنگ کرد
  • به زمین رفت بیرون... تشک را پهن کرد و کنارش نشست
  • یک بار به 20 سال زندان محکوم شد، چرا بعد از ده بیرون آمد؟ تابستان بگیر
  • یک دیوانه یک در شیشه ای ساخت... یک چشم جادویی در آن گذاشت
  • یک بار زعتر نام داشت، با زنی به نام زیت ازدواج کرد.    دختری از خود به جای گذاشتند که نام او را منقوشه گذاشتند.
  • راه رفتن دفترچه یادداشت در خیابان چرا؟ رایگان
  • ملخ با کوررنگی... سرخ و خشک خورد
  • شخصی به پدرش گفت: گواهینامه من تمام شده است.. پدرش به او گفت: چون تو اینقدر در خیابان پرسه می‌زنی.
  • آمبولانس در کنار نانوایی چرا؟ چون در نان او سوختم
  • وقتی گوجه فرنگی عطسه می کند، چه می گویید؟ کاااااچوپ
  • یک گاو با خط قرمز، چرا؟ (کم چرب)
  • یکی خون اهدا کرد... خونش رقیق شد
  • یک دانش آموز احمق، او را به تنهایی در کلاس قرار دهید ... دومی را گرفت
  • یک نفر بود که ناراحت بود... او را برای برادر کوچکش لباس پوشاند
  • یکی حران می خواست کولر رو کم کنه... بلند شد و کم کم دوشاخه رو کشید
  • یکی از چرخ های ماشینش خوابید... پیاده شد و بیدارش کرد
  • رذلی بود که از کنار قبرستان رد شد... ضبط را روشن کرد و آهنگ Life Is Sweet را روی آن گذاشت.
  • سوسکی که دنبال ماشین فاضلاب می دوید، از او پرسیدند چرا؟! گفت مکش خانواده و رفت
  • این ماوس دارد که جاه طلبی آن در آینده یک موس کامپیوتر است
  • یه نفر تو خیابون یه دست انداز دید... یه مرهمی براش آورد
  • یک بار استادی به شاگردانش گفت: میمون ها در جنوب آسیا زندگی می کنند... دانش آموزان: زندگی کنید، زندگی کنید، زندگی کنید
  • تیم فوتبال برای مورچه سوسک با آنها بود چرا؟ بازیکن خارجی
  • مَثَل سوسک چیست؟ به دیوار بلند شد، با دمپایی کتک خورد
  • یک بار در دویدن رکورد زد...    رکورد شکایت شد
  • سوسکی از مخلوط کن برقی بیرون آمد... گفت: به پدرش که دوباره وارد شهربازی می شود فحش می دهد.
  • مورچه منبته روی شکمش چرا؟ تکلیف حل شد
  • چرا یک نفر با قاشق وارد سالن امتحان شد؟ تا افکارش را برگرداند
  • یک بار از خودش متنفر شد... توی چاله ای افتاد و گفت بهتر است
  • پرواز کیسه در هوا چرا؟ فرار از شهرداری
  • پیرزنی به قبرستان رفت، چرا؟ لوازم یدکی میخری
  • یک نفر سنگ خورده بود که در یخچال را باز کرد و شیشه ژله را در حال لرزش دید... او گفت: از نوشیدن آب نترس.
  • یکی هست که مرده و در وصیت نامه اش منشی پیدا کرده است... و این شما هستید که حتی این را می دانید
  • یک بار تقصیر اتفاق افتاد... او سوار تاکسی شد و او را دنبال کرد
  • چرا مرغی روی مرز ایستاده است؟ از مگی فرار کن
  • گوسفندی از مادرش پرسید ماآآآآ، وین باآآ؟ گفت: فروخته شد
  • یک بار حرف احمقانه جلوی هوادار چرا؟ برای صحبت مستقیم روی آنتن

لطیفه های خنده دار

  • مرد فقیری با زن بدی ازدواج کرد... پسری آوردند که خود را مرده دید
  • یک مرغ خودکشی کرد و در وصیت نامه اش نوشت: بگذار مگی به تو سود برساند
  • یک بار به ملاقات نامزدش رفت، چرا قاشق با خود برد؟ برای تحریک احساساتش
  • رذلی هست که مدیر پرورشگاه شد ولی شورای اولیا
  • مهشش سر یک پاسگاه ایستاد و به سرباز گفت: ده تا برایم بیاور.
  • یکی از دخترانش با دخترش ازدواج کرد، یک پسر آوردند، اعلیحضرت: ای من
  • چرا یک زن پنج ساله وجود دارد؟ جداکننده کیلومتر شمار
  • مرد سنگی که یک تکه یخ در دست دارد می‌گوید: «من می‌میرم و می‌دانم از کدام سوراخ می‌چکد.»
  • مرد خسیسی به خانواده اش می گوید امتحان بده، می خواهم ببینی، بستنی کلون کن
  • یکی عاشق موبایله... یه دختر بچه آورد و اسمش رو سیم کارت گذاشت
  • پیرزنی سوت می زند چرا؟ من بالای 120 هستم
  • یک فرد احمق به یک باشگاه سلامت پیوست ... او یک واسطه گرفت تا کار نکند.
  • گربه ماسک پر شده با او اشتباه چرا؟ گیج شده چیزی که او می داند Mio یا Neo است
  • یک نفر می خواست مدرسه را ترک کند.   به اتاق مدیر رفت
  • یک حرامزاده رده پایینی بود که یک ماشین به او داد و در پایان شیفت آن را فروخت
  • یک سوسک Mutamtam وجود دارد چرا؟ ماشین اصلاح سبیل
  • پیرزنی دیوانه ای است که به گربه ای گفت: "بو" گربه به او گفت: الحمدلله و شکر.
  • چرا یکی به استادیوم رفت و بالا را نگاه کرد؟ حول کلمه مستقیم می چرخد
  • یک بار حوله ای را قورت داد... بزاقش را خشک کرد
  • دانش آموز بسیار باهوشی بود که در مدرسه موفق شد و در بین برترین ها قرار گرفت.   و سپس او را بیرون کردند.
  • مردی که سنگ خورده بود گرفتار گشتی شد و گفتند برو داخل... گفت نه به خدا خانه نزدیک است.
  • یک بار چاقویش را قورت داد... احساساتش جریحه دار شد
  • مرد احمقی که سبیل هایش را تراشیده بود وارد خانواده اش شد و گفت: آیا دانش خود را باور داری؟
  • با سنگ راه رفتن، دمپایی هایش پاره شد... دوختشان، بعد از یک هفته دوختشان را باز کرد.
  • یک بار مردی سنگ ها را گرفت و به طرف در پرتاب کرد... کی گفت؟
  • مردی عربی که پدرش فوت کرد... او را در سردابی دفن کرد
  • تعیین تاریخ های برادری او با کندوسانه گفت کیست؟ سریلانکایی حق من را گفت
  • پیرزنی است که جنی را دید و گفت: بسم الله علی، جن گفت: چقدر زیبا هستی.
  • مرغی بدون پوست تخم گذاشت، چرا؟ به عنوان شامپو ضد شوره استفاده می شود
  • مگس ها روی خرگوش می چرخند، چرا؟ یک شاهین در آن تسطیح شده است
  • مهشش مرغی را در دست گرفته و گاز می گیرد و می گوید: دختر سگ، هر روز تخم است، پنیر نیست.
  • سو مندی احمق چرا باید نواشیف بخوری؟ سوراخ را گم کرد
  • غانما گفت اُمباآآ تس شنید گفت عمری این صدا.
  • مورچه ای که به گردن فیل چسبیده است، چرا؟ پنجه های کلاچ Msoya
  • مرغ و خروس شاورما فروشی دیدند.. خروس گفت: این سرنوشت زنی است که به حرف شوهرش گوش نمی دهد.
  • یک aht Jmbh سطل آب وقتی می خوابد چرا؟ غرق شدن در رویاها
  • یک عرب سنگ خورده جلوی کولر ایستاده است... و به کولر می گوید: بگو بادش نده.
  • یه ادم احمقی هست که میخواد ماهی رو ذبح کنه.. اون رو با آب غرق میکنه.
  • یک احمق داخل سینما متوجه شد که ورود برای زیر 18 سال ممنوع است، بنابراین او 17 نفر را گرفت.
  • من به عزیزم گل رز میدم ولی وقتی گل رز تموم شد چی بهت بدم (کود)
  • تو امید و دوستی، تو عطر گل رز، تو شادی و شادی، تو شادی ای میمون

اینجا کلیک کنید و زیباترین عکس ها را با جوک های خنده دار که روی آنها نوشته شده است ببینید

جوک های خنده دار کمیاب

اینجا کلیک کنید و خنده دارترین جوک های ماهشچین را تماشا کنید

  • یکی از اهالی روستا گفت: چرا تلفنی احمق هستی؟ معلوم شد سیم کارت خانواده است که مجردهای من است
  • کسی در برنامه چه کسی میلیون ها را برنده می شود شرکت کرده است از او در مورد نامش پرسیدند؟ نظر عمومی را جویا شوید
  • یکی در کلانتری ماشینش را می چرخاند، چرا؟ همسرش با او انجمن مو از کمربند ایمنی
  • الاغی خودشو سوزوند (یعنی خودکشی کرد) میدونی چرا؟ ببینید او شبیه شماست
  • الاغی اسبی را دید... برادر لو گفت که من دبیرستان را تمام کردم
  • چرا سوسک سرکش است؟ او را متوقف کنید
  • شخصیت خود را آزمایش کنید: بگویید: اوه اوه اوه اوه بله بله نتیجه: میمون 100% طبیعی
  • در کدام یک از روز ولنتاین شنیده شد، گفت: کجا در آن نماز می خوانند؟
  • هدف من در زندگی این بود که عشق تو را به دست بیاورم... و وقتی هدف به دست آمد، تبدیل به یک نفوذ شد!
  • یگانی از زینب العسکری یورش بردند.   خود را متخصص مودی نامید
  • یکی میخواد بره خیابون XNUMX...دوبار رفت خیابون XNUMX و برگشت
  • من از شما تشکر می کنم و می گویم: من به شما یک دسته گوشت کبابی با زغال می دهم و هر سال چاق می شوید.
  • کسی که شنا بلد نبود توسط دوستانش به دریا انداخته شد اما غرق نشد. چرا؟ چون دست تکان داد
  • در یکی با پرچم سیاه به استادیوم رفت چرا؟ داور تشویق می کند
  • چرا دینار محجبه داری؟ چون بانک اسلامی را مطالعه کرد
  • مردی یکی را دوست داشت... او با خواهرش ازدواج کرد تا مطمئن شود که هر روز او را می بیند
  • یک بار به شما گفتند که یک سگ حافظه خود را از دست داده است. در خیابان راه می‌رود و می‌گوید: «او اوست.» نه نه ……. وای
  • در مصر علیا، او کسی را در یک اتاق مدور حبس کرد... و گفت: "اگر گوشه ای بنشینی، تو را بیرون خواهم آورد."
  • جوجه ای که عکس تخم مرغ را آویزان می کند، چرا؟ آیا فکر می کنید او در جوانی چگونه به نظر می رسید؟
  • کاسلان برنامه مسابقات لیگ را ترتیب داد... او روز اول را تعطیل کرد
  • یک بار مردی می‌خواست همسرش را بکشد، گفت: «باید او را در کشور دیگری بکشم، زیرا اگر او را در کشورم بکشم، مرا دستگیر می‌کنند.» نادان... کشورش..    و روزی که به فرودگاه کشورش رسید، پلیس و کارآگاهان او را دستگیر کردند و او را به قتل همسرش متهم کردند! البته خواهید پرسید از کجا فهمیدند که او قاتل بوده است؟ روزی که او و همسرش به مسافرت رفتند، او به وعده های خود عمل کرد، اما همسرش فقط رفت.

جوک های بسیار خنده دار بسیار

لطیفه های خنده دار

  • خداوند هدایتش کند و دیندار بماند. کتابی نوشت و نامش را گذاشت... هدایت امت در مورد لعن شیطان به مادرش!
  • دکتر می خواست دیوانه ها را آزمایش کند. برای آنها دری کشید و به آنها گفت: در را باز کنید. پس رفتند جز یکی بازش کردند دکتر گفت: چرا با آنها باز نمی کنی؟ ". دیوانه گفت: چون کلید دارم.
  • در مهشش از مست پرسید گفت چرا بولتن خبری اینقدر طولانی است گفت شاید امروز قسمت آخر باشد.
  • یک بار یک موش علف هرز در خیابان راه می رفت، گربه ای او را دید که به سمتش می آید و او می آید و ماشینی به او ضربه می زند و با ضربه زدن به پیاده رو فرار می کند که وقتی بیدار شد بیهوش شد و دید گربه مرده گفت باید حشیش را بندازم تا شکار دیگری نشم
  • مستی از مهشاش نام خواهرانت را می پرسد، می گوید همه آنها محمد نامیده می شوند، جز خالد که نامش فیصل است.
  • سوسکی همراهانش را در حمام گاز گرفت و سیفون به آنها فشار آورد
  • یک بار دو تا کریر برای رسیدن به یخچال طبقه 100 لازم است و آسانسور نیست، گفت اولی یک خبر خوب برای شما دارم و یک خبر بد، چه بگویم؟
  • برقی که پدرش فوت کرده مردم برایش عزادار هستند (بقیه اش در زندگی شماست.)
  • یکی بود وارد بقالی شد و گفت بستنی دو ریالی داری؟ بقالی گفت چنده؟
  • یک داروساز روستایی زنی را به او رساند و به او گفت که چیزی برای سفید کردن صورتش دارد. او آن را به عنوان قربانی آورد
  • مهشیش به دادگاه رفت و قاضی از او پرسید: با کی ازدواج کردی؟ گفت: او با یک زن ازدواج کرده است.    قاضی: دلقک می کنی، کسی هست که با مردی ازدواج کند؟! گفت: بله خواهرم با مردی ازدواج کرده است.
  • مردی که سنگ خورده بود تو خیابون راه میرفت یه نفر رو دید که میگه محمد چطوری خیلی عوض شدی چشمات و صورتت و قیافه ات خیلی عوض شده محمد!! او جواب داد و گفت: من محمد نیستم، گفت: آه، تو هم نامت را عوض کردی.
  • مهشش دم در خانه شان ایستاده بود که پلیس از کنارش گذشت و از او پرسید: تو از اهل خانه هستی؟ به آنها گفت: نه از کفار قریش
  • ماهشچین به آنها گفت چرا چشمان شما قرمز است؟ به او گفتند ما فامیل هستیم
  • در سطح من گنجی یافت... گفت: الحمدلله. اما بقیه نقشه
  • مهشاش که تو خیابون راه میرفت یه تیر چراغ برق پیدا کرد که رویش یه آپارتمان اجاره ای نوشته بود مدام به تیر میزد تا اینکه دوباره مهشش اومد سمتش... بهش گفت تو اینجا چیکار میکنی؟ دومی بلند شد و به او گفت که عجیب است، هرچند که گروه با نور بالا می درخشید.
  • مهشش به دوستش میگه چشمای قرمزش!! گفت وقتی سبز شدی راه برو.
  • مهشش داستانی تاریخی می نویسد: ابوجهل در استارباکس در بنی قینقا کاپوچینو می نوشیدند و او بود که بلوتوث را باز کرد. او یک کاپوچینو به صورت جوانان پرتاب کرد و در نسخه دیگر صورت حساب را پرداخت نکرد.

جوک های کوتاه مصری

  • یک مرد چشم دوخته ده سال بعد متوجه شد که برای همسایگانش پول خرج می کند
  • پرنده آنجاست، تفنگ آنجاست، جیب آماده است، اما من یک تازی کم دارم و امروز روز توست
  • بامبو اکسپرس؟ اگر سریع تماس بگیرید یک جسم بی جان از پشت شما بالا و پایین می رود
  • یکی بود که دیر می خوابید..   او خواب را از دست داد
  • شخصی بود که از مسافرت برگشته بود و در آپارتمانش سوسک هایی بود... بلند شد و در را باز کرد.
  • چهار نفر هستند که به سرزمین اصلی رفتند، چرا سه نفر برگشتند؟ یک خاطره به جا گذاشتند
  • شخصی با یک کارگر زن تضاد حریم خصوصی داشت.   هر کدام را در یک خانه بگذارید
  • اول: چرا قطار مهم است؟ دوم: چون دو خط زیر آن است
  • یک مرد چینی بود که می خواست او را شکنجه کند... چشمانش را باز کردند
  • یکی از اهالی روستا یک سمبوسه به او داد و او به خیال اینکه هدیه است آن را باز کرد
  • یکی سخنرانی کرد... سر کسی که کنارش بود شکست
  • یک نفر زنی را دید که ایستاده بود... برایش صندلی آورد
  • یک نفر حرفش را پس گرفت... تکان دهنده کسانی که او را دیدند
  • گوشت بره با خط قرمز چرا چون کم چرب است.
  • در 3 هندی که به خشکی رفتند و روی کوه نوشتند (خاطرات 3 نفر)
  • یکبار دو نفر سنگسار لباسهایشان را درآوردند و در یک کوچه در ساختمانی نشستند... دزدی لباسهایشان را دزدید... به آنها نگاه کردند و دیدند لباس را پیدا نکرده اند و گفتند: «خیلی سر و صدا کردیم. !»
  • روزی مردی سنگسار از برادرش پرسید فرق یک هفته با بیابان چیست؟ گفتند نمی دانم! گفت هفته یکی دارد و صحرا کسی را ندارد.
  • یک بار دو نفر که سنگ خورده بودند با هم صحبت می کردند... چرا آمبولانس جلوی نانوایی پارک شده بود؟ دومی می تواند یک قرص نان را بسوزاند.
  • مهشیش از مستول می پرسد ساعت چند است و او می گوید نمی دانم..   گفت عجیب است، من فقط پنج می دانم!

شوخ طبعی و راز آن در رهایی از دردسر و خستگی

شوخی چیزی نیست جز طعنه بیان موقعیتی که هنگام خواندن یا شنیدن آن به خنده یا حتی لبخند می پردازد و تلاشی است برای رهایی از خستگی دنیا و دغدغه های آن و سرگرم کردن مردم با تغییر حالت. از غم و خستگی در طول روز تا خنده و لبخند و از حالت رکودی که از واقعیت به مردم تحمیل می شد.

در مورد دنیای باستان، و این همان چیزی است که در دنیای مدرن و یا در این دنیای ما تکرار می شود، لطیفه را برای فرار از قدرت و زور قانون و ظلم آن می گفتند که در زمان ما به آن کنایه سیاسی می گویند. و گفته های زیادی در مورد اختراع جوک وجود داشت که مصریان باستان بودند و از آن برای فرار از واقعیت دردناک و برای تزریق انرژی به مردم و دوباره شارژ کردن ماهیچه های قلب و ذهن و ترسیم یک جوک استفاده می کردند. لبخند بر چهره ها و سپس بازگشت به کار.

شوخی اغلب بیانگر واقعیت و رویدادهای روزانه آن است و جنبه های منفی خود واقعیت را به سخره می گیرد، مانند قدرت سرکوبگر، کسالت در ازدواج، یا تمسخر بخل یا عدم درک و درک. قدرتمندترین آنها همه جوک های گفتاری هستند، نه نوشته ها.

در واقع ما نمی توانیم درد انسان را مسخره کنیم، اما برای تغییر واقعیت تلاش می کنیم تا مفاهیمی را که در این زمان کاهش یافته است، مانند جدیت و تلاش برای ساختن زندگی، منتقل کنیم. همین طور برای مسخره کردن اخلاق بد، شوخی تمام نمی شود و نخواهد بود و اصل شوخ طبعی و خودسرگری نیز. پس دعوتت می کنم به لبخندی از ته دل، کسی باش که خنده را بر چهره میلیون ها نفر می کشی و خنده هایشان را ندزدی تا روزی نرسد که با غم و تنهایی همراه شوی.

عکس نوشته شده روی آن به شوخی

عکس جوک به جوک مصور گفته می شود به این معنا که حاوی یک جوک اعم از نوشتاری یا تصویری است و در عین حال که نوشته شده است فقط یک عکس است و یک جوک روی آن نوشته شده است اما قابل مشاهده است بنابراین تصاویر آن حاوی خنده دار است. وضعیت. مثلا یک نفر لیز خورد و روی زمین افتاد یا مواردی از این قبیل، پس یک عکس خنده دار خواهد بود و امروز دو نوع تصویر تصویری و نوشتاری را به شما نشان می دهیم.

لطیفه های خنده دار
سخنان و بنرها به پروردگار بیابان سوگند می خورم که مطیع ولی امر باشم و هدیه و همه مشوق های ماهیانه و حساب های بانکی پنهان را به او بدهم و تمام دیه زنان را فراموش کنم و خطمی به او ببندم و پیش زن مراکشی در خانه باش و خدا مرا بس است و او بهترین دیه است.
لطیفه های خنده دار
قاهره مردمش مقاصدش داستانش ثروتمندترینش طول شبش بر بالها و موفقیت الزنخ پول هنگفت ای حاج عمو
لطیفه های خنده دار
روزها مثل چینی ها کوتاه شد و همه شبیه هم بودند
لطیفه های خنده دار
لطیفه ای که روی آن نوشته شده زندگی است، مجموعه ای از دیوارهاست و هر روز وارد دیواری می شود
لطیفه های خنده دار
شوخی نوشته شده دانش آموز عزیز به مناسبت نزدیک شدن به نتیجه، شبانه روز شما را دعوت می کنم تا جایی برای خواب پیدا کنید.
لطیفه های خنده دار
یه جوک نوشته بود امروز رفتم سوپرمارکت دیدم دو تا دختر مثل ماه خریدن یکی به صاحب مغازه گفت 2 تا گنج بیار و یه تیکه ازش برامون بیار چتیمو
لطیفه های خنده دار
شوخی که روزهای هفته روی آن نوشته شده است.
لطیفه های خنده دار
او به خانه اش برگشت و مرد جوانی را کنار در پیدا کرد و وقتی می آمد همیشه شانه هایش را بالا می انداخت و من فکر می کردم این عشق است و روزها ادامه داشت و یک روز جرات کرد و نیروهایش را جمع کرد و از او پرسید که چرا من همیشه میبینمت کنار درب من
لطیفه های خنده دار
لعنت به نسلی که شما را به وحشت می اندازد و فرزندان خردسالش را با آهنگ "ببوس بیا عوضی، کجایی؟"
لطیفه های خنده دار
بعضی دخترا کرم میزنن و لیزر میکنن و تخمکشونو نگه میدارن و بعدش ازدواج میکنن و یه اسمورف سیاه میذارن و میگن وای خدای من این کیه برو بیرون اپدیت قدیمی خواهرم.
لطیفه های خنده دار
هر که بالاترین را می‌جوید شب‌ها را بیدار می‌کند و من شب‌ها و روزها و طوفان‌ها و طوفان‌ها را بیدار می‌کنم و زردها را ندیدم.
لطیفه های خنده دار
مادرم به من می‌گوید پسرم، تو را یک دختر حلال ببین و با تو ازدواج می‌کنم.
لطیفه های خنده دار
دختران مصر در لباس بیرون رفتن حماده و در لباس مناسبت ها باز هم حمده خالصانه و در لباس خانه حماده از سرسبزی مرد.
لطیفه های خنده دار
یکی از پول هایش را در اتوبوس دزدیدند، افسر از او پرسید که او را کجا حمل می کردی، گفت در سینه من است، گفت و چطور احساس نکردی، گفت و شاید من نمی دانستم که او دزد بود
لطیفه های خنده دار
فکر می‌کردیم در جوانی صاحب مغازه هر چه می‌خواهد مجانی می‌خورد
لطیفه های خنده دار
یک استاد عرب پرسید از صرف و نحو چه می دانید؟ به او گفت حقوقت را به گونه ای خرج کن که مرا راضی کند، شیطان از پاسخ او سکته کرد.
لطیفه های خنده دار
همسر ایده آل کسی است که زندگی شوهرش حتی کیف پولش را سامان دهد و پول اضافی را از آن خارج کند تا زیر بار آن نرود.
لطیفه های خنده دار
لعنت بر ابوالکدب مرد جوان که بودم به من گفتند روزی 3 بار غذا بخور، وقتی بزرگ شدم متوجه شدم 11 بار هستند.
لطیفه های خنده دار
مهشش در حالی که سوار ماشین بود تصمیم گرفت صدای حشیشین را تنظیم کند، مهشش را دید که در خیابان سوار قایق است و فحش داد و به او گفت: تو و امثال تو ما را تحقیر کردی؟
لطیفه های خنده دار
ای عاطف می دانی که پول حلال هرگز نمی رود ای عشق من و هرگز نمی آید
لطیفه های خنده دار
خرس از صبح تا شب کار می‌کند و پشه‌ها از شب تا صبح سر کار می‌آیند و ما همه آن‌هایی هستیم که اکنون صبح در حال لاش‌کنی هستیم و شب‌ها در حال جمع‌آوری هستیم.

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار
ازدواج یعنی معاشقه و لطافت یعنی کلمات شیرین، آسایش، خوشبختی، اما بس، چون از دروغگویی خسته شده ام.

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

جوک های بسیار خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

جوک های خنده دار که باعث لبخند شما می شود

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

لطیفه های خنده دار

پیام بگذارید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.قسمتهای اجباری با نشان داده می شوند *


نظرات 28 نظر

  • اشرفاشرف

    Ha ha ha ha ha ha ha ha ha ha ha ha ha I wish you good health and stay safe, God willing

  • ملکهملکه

    جوک ها زیبا و خنده دار هستند

  • ناشناسناشناس

    ها ها ها ها ها ها ها ها ها ها ها ها

    • ماهاماها

      با تشکر از مشارکت مهربان شما

  • ناشناسناشناس

    خدا زیباست، خدا خیرت دهد

    • ماهاماها

      سپاس از سخنان محبت آمیز و نعمت های بزرگ شما

  • حقذیب البیت علمحقذیب البیت علم

    جوک هایی که من متوجه نشدم و باعث خنده شما نشدم، پس از آن خوشم نیامد

  • ناشناسناشناس

    شوخی زیباست هاها

  • مروامروا

    خیلی مشمئز کننده است، خدا شما را بگیرد، شیخ، هاهاها

    • عبداللهعبدالله

      خدا تورو بگیره😎🙄😡😡😡😡😡👿👿👿👿😈

  • ناشناسناشناس

    خارا

  • ناشناسناشناس

    این زیباست و همه چیز... فقط راحت باش. آنها به اندازه ای که شما تصور می کنید احمق نیستند، این خالص است

  • سرت را تاج بگذار احمدسرت را تاج بگذار احمد

    یکبار گفت یکی بود رفت یکی دوتا شدند خخ