حکایات داستان در مورد پیروان جالب است

مصطفی شعبان
2019-02-20T05:04:39+02:00
بدون داستان جنسی
مصطفی شعبانبررسی شده توسط: خالد فکری28 اکتبر 2016آخرین به روز رسانی: 5 سال پیش

7-2014_1404532419_339-بهینه شده

یک مقدمه

الحمدلله پروردگار جهانیان و صلوات و درود بر پیامبر امین.

خواندن داستانهای سودمند تأثیر آشکاری بر روح داشته و دارد و از طریق آن می توان از گفتگو و راهنمایی فراوان به نفع شنونده چشم پوشی کرد.یک نگاه به کتاب خدا یا کتب سنت است. به اندازه ای است که اهمیت قصه گفتن برای درس و موعظه یا برای آموزش و راهنمایی یا برای سرگرمی و لذت را روشن کند.
تصمیم گرفتم این مجموعه داستانی را ارائه کنم که وقایع آن با تخیل ادبی صورت نگرفته است و امیدوارم اولین مجموعه از مجموعه «گنجینه هایی از نوارهای اسلامی» باشد.

ایده این مجموعه بر اساس یافتن وسایل جدید و ایده‌های بدیع برای استفاده بهینه از نوارهای اسلیمی مفید است که در آن کسانی که آن‌ها را تحویل داده‌اند، تلاش و وقت زیادی صرف کرده‌اند، به‌ویژه که بسیاری از آنها نادیده گرفته شده یا به فراموشی سپرده شده‌اند. گذر زمان.
در مورد این کتاب، ایده آن مبتنی بر میل به بهره مندی از داستان های واقع گرایانه و رویدادهای غیر تکراری است که علما و وعاظ در سخنرانی ها و خطبه های خود از آن سخن گفته اند. چه اتفاقی برای آنها افتاده است، یا روی آن ایستاده اند یا کسانی که برای آنها اتفاق افتاده است.

حکایت ها

هر از گاهی روح مشتاق شنیدن خبرهای خنده دار یا داستانی خندان است که سبکی و فراموشی را به روح باز می گرداند.از جمله داستان های روی نوار این داستان های خنده دار بود:

* یکی از واعظان می گوید: ما به منطقه ای در جنوب شرقی آسیا رفتیم و مردم آنجا ریش نداشتند، وقتی ریش های ما را دیدند، تنها دغدغه شان این بود که به آنها نگاه کنند و آنها را پاک کنند و هر کدام ما را دعوت کردند. دختر او را به عنوان هدیه به عقد خود درآورد تا اینکه از فرزندان ما پسری به دنیا آورد که ریش داشت.
فرمود: در روستا کسى دارند که دو تار مو در ریش دارد، او را در بهترین جا مى نشینند و تا مى نشیند، این دو مو را مسح مى کند و مى گوید: این سنت حبیب من است. صلوات الله علیه و آله و سلم از این دو تار مو بسیار خوشحالش کردند، اما وقتی به سراغشان آمدیم و ریش ما را دیدند دیگر به او نگاه نکردند.
«اصلاح قلوب» عبدالله العبدلی

* ذکر می کنند که مردی به سرعت (غلط) را گرفت و شکست (برعکس) و کفر فرو ریخت و (آجیل) پراکنده شد پس آمد تا (سنگ) را نصب کند و (آجیل) را همه شکسته یافت.
او در ساختمان بیمارستان مجنون ایستاده بود و یکی به او نگاه می کرد و سپس به او گفت: چرا اینقدر گیج ایستاده ای؟
گفت: مهره ها شکست، چه چیزی درست می شود؟
گفت: دختر داری؟
گفت: آری، ولی آجیل در آن نیست
گفت: اى برادرم، بست را از هر كفرى بردار و كاه را بپوش
گفت: خدا عالی است و این اطلاعات را از کجا آورده ای؟
گفت: اینجا دیوانه است، اما جای احمق ها نیست.
البریک: «سعی کن و تو قاضی هستی.»

* یکی از آرزوهایمان این بود که معروف: (عبدالله عبد ربه) را با پای طلا ببینیم.. اولین بار که با او آشنا شدم، پایش را گرفتم و گفتم: ای عبدالله، پاهایت قهوه ای است؟!
برای خرید اجناس برای نمایشگاهم وارد بازار جده شدم و نماز ظهر را با تاجر میلیونر خواندم، سپس به او گفتم: ای ابو فلانی، به خدا قسم شیطان شیطان است روزی که بزرگ شدم. ، نزد من آمد و مرا به انبارهای (10 کیلو) - منطقه ای در شهر جده - برد و تو چیست؟ ..
گفت: به خدا (ای بویه) سوگند، شیطان تو خوب است، مرا از من (هنگ کنگ) گرفت.
ما تلاش کردیم و به نتیجه رسیدیم.» الجبیلان

* تقريباً در سال 77 نزد دانشگاه امام محمد بن سعود به حج رفتيم و برادر شاعر عبدالرحمن الاشماوي نيز همراه ما بود.
سوار اتوبوس شدیم و به راه افتادیم و بعد در منطقه قاسم توقف کردیم تا ناهار بخوریم ناهار (کبسه) بود و هوا خیلی سرد بود وقتی خوردیم گرفتار قولنج شدیم از جمله عبدالرحمن آشپز و شاعر.
این قولنج تبدیل به اسهال شد، پس از مدتی اتوبوس می ایستد و مردم به فضای باز می رفتند... عبدالرحمن الاشماوی شعری با الهام از این واقعیت دردناک گفت:
منادی فریاد زد: «جای خالی کجاست؟» و زانوهای زخمی از فرسودگی خسته شدند.
شکم اصحاب ما سیراب شد و شرمنده شدند = شکایت کنند و همین طور شرم کنند
اما ظرف سرریز شده و ارابه های داخل آنها در شرف تغییر شکل هستند
راننده اتوبوس، رفقای ما اکنون از شما می خواهند که سرعت خود را کم کنید
رعد در شکم ما می کوبید و ترس ما = اینکه رعد خروشان رگبار بفرستد.
یکصدا فریاد می زدند: «اینجا بایست!» = مصیبت سنگینی را متحمل شدیم
اتوبوس می ایستد و بعد می بینید که آنها بی امان برای رفتن می شتابند
اگر آنها در اتوبوس خود می ماندند، من چیز بزرگی می دیدم
حرف هایشان خفه می شود، ناله هایشان = به گوش می رسد که بی قرار می شوند
با قیافه ای غمگین بر کرسی می ماند = پس چون به بیرون می رود، شادی می کند
«تعادل و اعتدال» اثر عصام البشیر

* یک سعودی در فرودگاه پاکستان فرود آمد و یک نفر فریاد زد و گفت: ای رفیق، ای رفیق.
او با عصبانیت پاسخ داد: خفه شو، تو اینجایی رفیق، من اینجا پاکستانی هستم.
«لبخند بزن، تو در جده هستی.» الجبیلان

* برادری داشتیم که حرف زیبایی زد. گفت: جوان مسلمان برای جام تلاش می کند، اما نه جام جهانی، بلکه جامی از یک فرد خاص است.
«نقاط دیدنی در جاده» نوشته عادل الکلبانی

مصطفی شعبان

بیش از ده سال است که در زمینه تولید محتوا فعالیت می کنم، 8 سال است که در زمینه بهینه سازی موتورهای جستجو تجربه دارم، از کودکی در زمینه های مختلف از جمله خواندن و نوشتن اشتیاق دارم، تیم مورد علاقه من زمالک، جاه طلب و جاه طلب است. دارای استعدادهای اداری زیادی است.من دارای مدرک دیپلم از AUC در مدیریت پرسنل و نحوه برخورد با تیم کاری هستم.

پیام بگذارید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.قسمتهای اجباری با نشان داده می شوند *